مدرسهی کوچک روستایی بود که بهوسیلهی بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود. روزی، وقتی شاگردان وارد محوطهی مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد. آنان بدن نیمه بیهوش همکلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بیدرنگ به بیمارستان رساندند.
برای خواندن ادامه ی داستان و داستان های کوتاه دیگر به ادامه مطلب مراجعه کنید...
درس كار و فناوري منطقه رضوانشهر...
ما را در سایت درس كار و فناوري منطقه رضوانشهر دنبال می کنید
برچسب : چند داستان کوتاه,چند داستان کوتاه ترسناک,چند داستان کوتاه انگلیسی,چند داستان کوتاه برای کودکان,چند داستان کوتاه و زیبا,چند داستان کوتاه عاشقانه,چند داستان کوتاه جالب,چند داستان کوتاه پند اموز,چند داستان کوتاه به زبان انگلیسی,چند داستان کوتاه آموزنده, نویسنده : karvafanavaritro بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 25 شهريور 1395 ساعت: 13:49